عاشورای 92
دختر نازم سلام... عاشورای پارسال شما فسقلی بودی و مامان تازه از بیمارستان اومده بود برای همین جایی نرفتیم... امسال میخواستم ببرمت بیرون تا عزاداری را تماشا کنی... روزقبل از تاسوعا با ماشین رفتیم بیرون و تا رسیدیم به دسته عزاداری و صدای تبلشون را شنیدی از ترس پریدی تو بغل من و وقتی دیدی تموم نمیشه رفتی تو بغل بابا و انقدر اینطوری ادامه دادی تا ترافیک تموم شد و برگشتیم خونه روز تاسوعا ظهر باهمدیگه رفتیم بیرون ،آخه حوصله ات سررفته بود و بهانه می گرفتی و از اونجایی که نمیخواستم دوباره بترسی گفتم تا مراسم عزاداری شروع نشده بریم که تا رسیدیم سر کوچه یکی یکی دسته ها اومدن و صدای تبلشون کلی می ترسوندت و جیغ می کشیدی و وقتی بغلت می کردم می ...